محله غوغایی بود!

تلویزیون داشت یک نماهنگ از این شهدای گمنام پخش می کرد....

کرمان....،یه بنده خدایی توی کرمان اونو میبینه، همون موقع حسرت می خوره که ای کاش منم اونجا بودم.....هیهات...،

شب خواب میبینه. توی خواب می بینه که اومده برای خاک کردن این شهدا. میره جلو تا یکی از شهدا را بگزاره توی قبر. یک شهید نوجوان. یک شهید 16 ساله ....

قبر بزرگ میشه!

میترسه!

شهید 16 سالمون بر می گرده به این بنده خدا میگه:

_ اسم من حسین عرب نژاد معروف به وحید! اسم پدرم اکبره آدرسشونم اینه... توی روستای خارک در کرمان! ....

از خواب بیدار میشه و قضیه رو به همسرش میگه...

خلاصه میرن به اون آدرس... بالاخره با کلی گشتن آدرسو پیدا می کنن...

در خونه رو میزنن...

به حاج اکبر می گن... باورش نمی شه!

میگه اگه راست میگین من چند تا عکس براتون میارم بگین کدومه!

شش هفتا عکس شهید میاره! هیچ کدوم نبود!

میگه نه ... هیچکدام اینا نیست!

حاج اکبر میره عکس دیگه ای میاره!

میگه همینه! خودشه... میرن سپاه کرمان... قضیه رو می گن... از بنیاد حفظ آثار اونجا با معراج الشهدا تهران تماس می گیرن و میگن:

_الو, سلام علیکم

_سلام علیکم. بفرمایید

......

_ آقا فلان تاریخ , فلان جا, شما این تعداد شهید خاک کردین؟

_ بله!

آدرسو میگیرن... با سردار باقر زاده هم تماس میگیرن...

سردار میگه : نمی تونم بگم الکیه... شهدا زنده اند...

بالاخره مدارک رو میارن...

الله اکبر... شهدا زنده اند...

شهید 16 سالمون حالا دیگه اسم داره... حسین(وحید) عرب نژاد...